صدای خرد شدن استخوانهایم و نالهی دریده شدن روحم را زیر بار گناه میشنوم قلبم به سیاهی میزند و تعفن را در رگهایم به جریان میاندازد و در حالی که قهقهی شیطان گوشهایم را میخراشد ارادهی سستم بر خود میلرزد اینست روزگار تلخ ... سالهای تاریکی که بر من میگذرند