۲۰ شهریور , ۱۳۹۱
علیرضا امیدوند ۲۰ شهریور , ۱۳۹۱
دستهبندی
صدای خرد شدن استخوانهایم و نالهی دریده شدن روحم را زیر بار گناه میشنوم قلبم به سیاهی میزند و تعفن را در رگهایم به جریان میاندازد و در حالی که قهقهی شیطان گوشهایم را میخراشد ارادهی سستم بر خود میلرزد اینست روزگار تلخ … سالهای تاریکی که بر من میگذرند
آیا میپسندید؟52
۲ شهریور , ۱۳۹۱
علیرضا امیدوند ۲ شهریور , ۱۳۹۱
من به شیوهی معمول عادت ندارم پای فیلمهایی بنشینم که نامشان را نشنیدهام و عوامل سازندهشان، به ویژه کارگردان آنها را نمیشناسم؛ اما هر از چندی نیز دل را به دریا میزنم و شانسی هم به این کارگردانهای ناشناس و آثارشان میدهم که گاهی بدل به شانسی برای خود من میشوند، آن گاه که این فیلمهای گمنام اثری ناب و دلنشین از کار در میآیند؛ فیلم ۲:۳۷ (دو و سی و هفت دقیقه) به نویسندگی و […]
آیا میپسندید؟29
۷ تیر , ۱۳۹۱
علیرضا امیدوند ۷ تیر , ۱۳۹۱
دستهبندی
در هفتهای که گذشت سرانجام شرکت مایکروسافت از آخرین سخت افزار ساخت خود پرده برداشت و در یک کنفرانس خبری کوچک که در شهر لس آنجلس برگزار شد آن را به خبرنگاران معرفی کرد. این سخت افزار چیزی نبود جز همان تبلتی که مدتها شایعهی ساخت آن توسط مایکروسافت میان مشتاقان این گونه محصولات دهان به دهان میچرخید؛ نخستین تبلت ویندوز هشتی جهان، «سِرفِیس». سرفیس(Surface) شاید نخستین تبلت ساخت مایکروسافت باشد اما اولین سخت افزاری […]
آیا میپسندید؟74
۱۱ مرداد , ۱۳۸۸
علیرضا امیدوند ۱۱ مرداد , ۱۳۸۸
دستهبندی
در دنیای هزار راه سرگشته و حیران حقیقتم من و دگران غرقه در توهم حقیقت خود راهی نشان میدهند هر یک؛ که اینست حقیقت و من؛ سرگشتهام که راه کدام است؟! وهم کدام است؟! چاه کدام است؟! من کجایم؟
آیا میپسندید؟41
۲۶ فروردین , ۱۳۸۸
علیرضا امیدوند ۲۶ فروردین , ۱۳۸۸
دستهبندی
تنهاییام را بنواز در شادمانیات، تنهایی مرا با ساز ناکوکت بنواز بنواز آنچه میبینی آنچه میتوانی با دستان کثیف آغشته به حیاتم، آنچه از دل برون کردی را بنواز. بنواز تنهاییام را که من امشب بر فراز ابرهای خاکستری اندوه در پروازم بنواز تنهاییام را، اندوهم را بنواز بالهای پروازم را بنواز که امشب، میان من و ما دیوار بیاعتمادی بلند است.
آیا میپسندید؟34
۱۴ فروردین , ۱۳۸۸
علیرضا امیدوند ۱۴ فروردین , ۱۳۸۸
دستهبندی
وقتی که سال جدیدی رو شروع میکنی صدها، هزاران خواسته و آرزو را از اعماق، از ناخودآگاه، از میان عقدههای کودکی و امیدهای بزرگسالیت بیرون میکشی و آنها را در ذهن عجیب خودت مرور میکنی. تک به تکشان را با دقت و وسواسی خاص و مقدسگونه روی کاغذ مینویسی و تا آنجاییکه فکرت کفاف میدهد، تمام راهها و وسیلهها را برای رسیدن به این خیل کثیر خواستهها و آرزوها متصور میشوی. داشتههایت و نداشتههایت، کمکها […]
آیا میپسندید؟44